کافه شعر (حسین تولایی)
دنیای شعر حسین تولّایی بسیار گسترده با نمادهای عجیب و غریب و حرفهای متنوّع است. او حرف های مهمّش را با داستان های شاعرانه یا شعرهای روایتمحور به ما می گوید. در این بخش چند تا از شعرهای این شاعر توانا را با هم می خوانیم.
آهی از قلک
سکّهی کوچک
تنهای تنها
توی تاریکی
دراز کشید کف قلّک
دست هایش را گذاشت زیر سرش
و خیره شد به سقف
به آن خطّ نازک نور
حیف امّا دور
یک حرف کوچک
کیسهی کوچک چای
با یک تکّه نخ
رفت ته دل لیوان
و حرف دلش را آهسته گفت
لیوان قرمز شد
فقط یک لحظه
توپ
عاشق دروازه است
هر بار که به زمین فوتبال می رود،
همهی لگدها را
همهی زمین خوردن ها را
تحمّل می کند
تا فقط یک لحظه
برود توی دل دروازه
سفر
دانه برف مادربه دختر دردانه اش گفت:
«دستت را به من بده!
دستم را بگیر
تا زمین راه زیادی است!»
و در مسیر باد
راه افتاد
منبع: مجله باران
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}